یک نقاشی از یک بندر در فرانسه در سال ۱۶۳۸ در اوج مرکانتلیسم
این مکتب از قرن شانزدهم تا نیمه قرن هجدهم رواج داشت و بیشترین سهم را در ایجاد خصلت تهاجمی خصومت و رقابت و استعمار
در نظام اقتصادی سرمایه داری داشت نظریات مکتب مرکانتلیست اگر چه متناسب
با رونق تجارت و اهمیت روز افزون مبادلات بین المللی شکل گرفتهاست اما به
نوبه خود در تکامل نظام اقتصادی سرمایه داری تجاری و حتی ایجاد زمینه برای
پیدایش نظام اقتصادی سرمایه داری صنعتی نقشی در خور توجه داشت.
این مکتب مجموعه نظریاتی منسجم ندارد و بیشتر ارائه دهنده نوعی اقتصاد
سیاسی است و بیشتر به تعیین جهت سیاست اقتصادی میپردازد.هدفهای سیاستهای
اقتصادی این مکتب در رسیدن کشور به ثروت و شهرت خلاصه میشود و چون تنها
عامل ایجاد ثروت را تجارت میداند بیشترین مقرارت را در همین زمینه وضع
کرده.تمام این مقررات در جهت ایجاد تراز تجاری مثبت است که خود موجب مثبت
شدن تراز پرداختها میشود.مثبت شدن تراز تجاری کشور از دید مرکانتلیستها
از طریق جاری شدن طلا از کشورهای دیگر به کشور خودی میباشد که همزمان
موجبات تضعیف کشوری که طلا
از آن خارج کشته و قدرت یافتن کشوری که طلا به ان وارد گشته میشود.بر
همین اساس مرکانتلیستها بر ممنوعیتهایشان بر سه زمینه متمرکز بود:
- ۱-ممنوعیت ورو کالاها بصورت آماده و ساخته شده که باعث بیکاری در کشور میشد.
- ۲-ممنوعیت صدور مواد خام از کشور که باعث تضعیف صنعت به علت نبود مواد اولیه در داخل کشور میشد.
- ۳-ممنوعیت مهاجرت نیروهای متخصص به خارج از کشور.
همچنین پیشنهادهای ایشان نیز طبعا بر سه مورد متمرکز بود:
- ۱-صدور کالاهای ساخته شده و آماده مصرف به خارج که موجب اشتغال زایی در داخل کشور میشد.
- ۲-واردات مواد خام اولیه برای در اختیار بنگاهای تولیدی قرار دادن و در نهایت افزایش تولید.
- ۳-جذب نیروهای متخصص خارجی به کشور که همزمان با پیشرفت تولید داخلی به پسرفت کشور مهاجر فرست منجر میشد.
که این موارد نشانگر عمق توجه اروپاییان به مسائل اقتصادی از چند صد
سال پیش میباشد و در واقع پیشرفتی که اکنون شاهد آن هستیم حاصل توجه به
علم اقتصاد و دستاوردهای آن از طرف اروپاییان از قرنها پیش میباشد.
اغلب کشورهای اروپایی که دارای نظام سرمایه داری تجاری بودند برای کسب
قدرت و برخورداری از تراز تجاری مثبت اقدام به اعمال سیاستهای مرکانتلیستی
نمودند و بزودی تضاد منافع و درگیری میان آنها شدت یافت جنگهایی که بین
کشورهای اروپایی مانند جنگهای هلند و انگلستان یا انگلستان و فرانسه و همچنین مابین پرتقال و اسپانیا به وقوع پیوست ناشی از همین تضاد منافع حاصل از تفکر مرکانتلیستی بود.پیشتازان این مکتب در فرانسه کلبر و ژان بدن، و در انگلستان الیزابت اول و کرمول ، در هلند دلاکورت ، در آلمان فریدریش دوم و ماریا ترزیا
بودند.بعدها بتدریج این اهداف از طریق استعمار کشورهای آسیایی و آفریقایی
تامین شد که از آن جمله میتوان به مستعمرات انگلیس و هلند و اسپانیا و
ایتالیا و فرانسه و آلمان درآفریقا و آسیا مانند هند و آفریقای جنوبی
اشاره نمود.به این شکل کشورهای سرمایه داری توانستند همزمان با تامین مواد
خام اولیه به قیمت ناچیز و استفاده از نیروی کار ارزان قیمت مستعمرات
خویش، بازارهای فروش وسیع برای کالاهای ساخته شده خود را در این کشورها
پیدا کنند و بدین شکل اقتصاد خود را رونق ببخشند
۴:-نئو لیبرالیسم
بنیانگذار این مکتب اویکن است و روستو ، اشمولدرز ، هایک و ارهارد
از نمایندگان معروف این مکتب هستند.آنان خواستار شرایط آزاد هستند و
مکانیسم بازار را تایید میکنند و مخالف مداخله دولت در اقتصاد هستند و با
مالکیت اشتراکی بر زمین و ابزار تولید و سوسیالیسم
و هدایت اقتصاد مبارزه میکنند.طرفداران این مکتب چون اقتصاد لیبرالیستی
خالص را شکست خورده نیروهای مزاحم و مختل کننده و مخالف میدانند لذا یک
لیبرالیسم نورماتیو و اقتصاد رقابتی تنظیم شده را پیشنهاد میکنند.به
اعتقاد نئو لیبرالیستها٬ لیبرالیسم به جای اینکه به آزادی رقابت بی اندیشد
آزادی انتزاعی را مورد توجه قرار میدهند یعنی فقط خود آزادی را هدف قرار
میدهند و این عدم حساسیت به انعقاد قراردادهایی بود که به ایجاد کارتل و تراست و کنسرن
و سایر راههای ایجاد انحصار انجامید.و در واقع وقتی آزادی بالاترین هدف
باشد ایجاد رقابت نمیتواند هدف لیبرالیسم باشد. قواعد اساسی نئولیبرالیسم
عبارتند از:
- ۱-بازارهای آزاد؛تمرکز و ایجاد قدرت رقابت را مختل میکند پس دولت وظیفه دارد به وسیله وضع قوانین کارتل از رقابت حفاظت نماید.
- ۲-ثبات ارزش پول.
- ۳-تضمین مالکیت فردی.
- ۴-مسولیت پذیری کامل هر عامل اقتصادی در برابر نتایج اعمال خود.
- ۵-آزادی قرارداد(بجز قرار دادهایی که باعث ایجاد انحصار گردد مانند قراردادهایی که باعث بوجود آمدن کارتل و تراست و کنسرن میشود)
- ۶-دولت و اقتصاد؛دولت میبایست رقابت را تضمین کند.در واقع دولت فقط
باید قواعد بازی را مشخص کند و با ایجاد فضای قانونی جریان رقابت را در
چهارچوب آن ممکن سازد.لیبرالیسم به معنای عدم مداخله دولت نیست ٬چون به
این ترتیب دست قوی ترها باز گذاشته میشود.دولت تنها حق دارد برای ایجاد
شرایط رقابت مداخله کند و برای ایجاد آزادی عملی آزادی انتزاعی را زیر پا
بگذارد.
نظام اقتصادی ۱:-بردهداری
بردهداری در بندگی بودن اختیاری و یا غیر اختیاری یک شخص در
دست شخص دیگر است. بردهداری در مرحله تلاشی کمون اولیه و بر شالوده
ازدیاد عدم تساوی
اقتصادی که خود ثمره پیدایش مالکیت فردی بود، شکل گرفت.
دولت برای نخستین بار در دوران بردگی پدید میشود.
بردگی نخست در مصر باستان، در بابل، در آشور و در چین و هندوستان پدید گشت ولی در یونان و روم باستان به شکل کلاسیک خود تکامل حاصل کرد. در شرق و از آن جمله در ایران باستان
بردگی بیشتر خصلت پدر شاهی و خانوادگی داشت. دو طبقه اصلی این صورت بندی
اجتماعی ـ اقتصادی بردگان و برده داران بودند. طبقات میانه نظیر
خردهمالکان و پیشهوران و عناصر وازده و بدون طبقه که از مالکین کوچک
ورشکسته ولی غیر برده تشکیل میشدند نیز وجود داشتند.
شالوده مناسبات تولیدی در این دوران عبارتست از مالکیت برده دار بر
وسائل تولید و بر برده. برده به عنوان شیء قابل خرید و فروش بود و برده
دار صاحب جان برده نیز بود. برده داران به اقشار مختلف نظیر مالکان بزرگ
زمین، صاحبان کارگاهها و سوداگران میگفتند. در شرایط کار عده عظیم
بردگان وارزانی بی نهایت آنها، علی رغم وسائل بسیار ابتدایی، اضافه
محصولی به دست میآمد که خود امکان نسبتاً بیشتری (نسبت به کمون اولیه)
برای رشد وسائل تولید و پیدایش علوم و هنر فراهم میساخت. ولی پس از رشد
معین که خود قرنها به طول انجامید نیروهای تولیدی دیگر در چارچوب روابط
تولیدی بردگی نمیتوانست تکامل یابد. بر اثر تشدید تضادهای طبقاتی که
قیامهای بزرگ بردگان نمونه آنست شالوده برده داری متزلزل شد. به جای
دوران برده داری صورت بندی اجتماعی اقتصادی دیگر که آن هم بر شالوده
استثمار و استعمار بود دوران فئودالیسم ـ مستقر شد که به نوبه خود و به
نسبت دوران قبل مترقی تر بود و میدان وسیع تری برای رشد نیروهای تولیدی
پدیدار شد. اگر چه صورت بندی اجتماعی ـ اقتصادی بردگی به مثابه یک مرحله
تاریخی تکامل اجتماعی از بین رفت ولی وجود برده به شکلهای مختلف در دوران
فئودالیسم حتی تا زمان ما نیز باقی ماند. مثلاً تا یکصد سال پیش در ایالات
متحده آمریکا و یا در برخی سرزمینهای مستعمره تا قرن بیستم.
در ادیان ابراهیمی و به ویژه در سه دین آخر یعنی( یهودیت، مسیحیت و
اسلام) برده داری وجود داشته است. و عالمان دینی با آیاتی از کتاب مقدس و
قرآن نفس وجودی آن را توجیح کرده اند. یکی از اسامی خداوند رب است که در مقابل عبد یا بنده
قرار دارد، دو نوع بندگی وجود دارد یکی بندگی برده ای برای صاحب خود و
دیگری بندگی برای پروردگاری که در جایگاه ارباب آسمانی قرار داشته و به
اعتقاد این ادیان سزاوار اطاعت مطلق است و این کیفیت با اندک تغییراتی در
ادیان مذکور وجود داشته است، در اسلام برای برده زن کنیز و برای برده مرد غلام
اطلاق می شود، برده به مثابه کالایی که حقوق انسانی ندارد قابل خرید و
فروش است، یک ارباب می تواند کنیز خود را در اختیار مرد دیگری بگذارد تا
آن مرد از وی کام جنسی برگیرد، بردگانی که از اربابان زمینی خود می گریزند
همواره در احادیث از قول پیامبر مکرم اسلام مطرود هستند. مسلمانان به
استناد صریح آیه 24 سوره نساء و آیات دیگر قرآن در جنگ با کفار حق و اجازه
آن را از خداوند دارند که زنان کفار را به اسارت و به بردگی (کنیزی)
برگیرند. پیامبر اکرم نیز با عمل به این آیه قرآنی در جنگها و غزوات
(جنگهایی که خود پیامبر در آنها شرکت داشتند)زنانی را به کنیزی و همسری در
اختیار گرفتند. ریحانه
یکی از آن زنان پیامبر بود که در جنگ با بنی قریضه شوهر، برادر و پدر خود
را مسلمانان کشته بودند و پیامبر اسلام او را برای همسری در اختیار گرفت، سفیه نیز از دیگر زنان پیامبر اکرم بود که در غزوه خیبر به غنیمت مسلمانان درآمده بود.
۲:-فئودالیسم
فرماسیون فئودالیسم فرماسیونی اجتماعی- اقتصادی است که در نتیجه فروپاشی جامعه برده داری یا در نتیجه فروپاشی کمون اولیه
به وجود آمده و علیرغم تنوع راههای رسیدن بدان، تقریباً در کلیه
سرزمینهای جهان، البته در هر جا با ویژگیهای مشخص خود وجود داشتهاست.
در اروپای غربی این نظام از قرن ۵ تا قرون ۱۷ و ۱۸ و در روسیه و شرق
اروپا از قرن ۹ میلادی تا نیمه دوم قرن ۱۹ را در بر میگیرد. در نتیجه
تلاشی جامعه فئودالی جامعه سرمایه داری به وجود میآید.
در قرون وسطا
یکی از مهم ترین ویژگی های تمدّن قرون وسطا، فئودالیسم بود. فئودالیسم، یا در نظام فئودالی، ساختار اقتصادی و سیاسی این دوره بود.
نظام فئودالی طرح ریزی نشده بود، بلکه در واکنش به آشفتگی اجتماعی
پیامد سقوط امپراتوری روم نشو و نما و گسترش یافت. این نظام نظم تازهای
برقرار کرد و زنجیرهٔ فرمان روایی تازهای را به وجود آورد که جای گزین
زنجیرهای شد که از امپراتور و سنا تا ایالت، شهر و شهرک تداوم داشت.
در نظام فئودالی، دو نجیب زاده با هم قول و قراری می گذاشتند. یکی،
خادم که به انجام پارهای وظایف متعهد میشد که مهم ترین آن ها خدمت نظامی
بود. نجیب زادهٔ دیگر که ارباب یا سالار(لرد) نامیده میشد، در عوض این
خدمات از خادم(واسال) حمایت میکرد و نیازهای اساسی او نظیر خوراک و پوشاک
را تأمین می نمود. تعهدی که خادم میداد به صورت سوگند وفاداری بود.
وفاداری برای خادم یک تیول به همراه میآورد که اصطلاح فئودال از آن
ریشه میگیرد. تیول بخششی بود که امتیازات معینی را به واسال میداد. ممکن
بود حقّ استفاده از یک دارایی خاص ارباب به واسال واگذار شود که میتوانست
هرچیزی از یک قلعه تا کل یک ایالت باشد.
با این حال، تیول ها لزوماٌ با ملک و دارایی ارتباطی نداشتند و تیول یک
خادم ممکن بود مجوز جمع آوری مالیات ها، ضرب سکّه و یا تعیین و وصول
جریمهها باشد.
غالباً ارباب ها به خادم ها علاوه بر تیول، مصونیت نیز می بخشیدند که
به ایشان اجازه میداد قوانین خود را وضع کنند و دادگاههای خود را به راه
بیاندازند. تیول و مصونیت معمولا در ازای این داده میشد که واسال خادم تعداد معینی سرباز در اختیار سپاه اربابش قرار دهد.
در ابتدا دورهٔ فئودالیسم تیول ها موروثی نبودند، اما در اواخر دورهٔ
فئودالیسم معمولا تیول به واراثت میرسید. وارث واسال می بایست شکلی از
مالیات بر ارث را که عوض نامیده میشد به اربابش میپرداخت. این عوض ممکن
بود به میزان درآمد یکسالهٔ آن تیول باشد. در مورد واسال هایی که بدون
وارث از دنیا میرفتند، ارباب هرطور که شایسته میدانست در مورد تیول آن
ها تصمیم میگرفت.
واسال بودن افتخار بود و این مقام به آسانی به کسی داده نمیشد. در
واقع،تنها اعضای طبقهٔ فرادست اجازه داشتند واسال شوند. از این رو، اشرافی
چون دوک ها و شوالیهها اجازه داشتند سوگند وفاداری یاد کنند، اما دهقانان
به این کار مجاز نبودند. مقام های عالی رتبهٔ کلیسای کاتولیک روم نیز
میتوانستند واسال شوند که شامل سراسقف ها، اسقف ها و راهبان بلندمرتبه
میشد. اینان وظایف فئودالی خدمت نظامی و مدیریت کشاورزی را نیز در بعضی
موارد عهده دار میشدند.
هیچ کس دیگری از جمله کشیشان دون پایه، نمیتوانستند واسال شوند و حتی
در میان طبقه فرادست همه واسال نبودند اگر چه اکثر ایشان واسال بودند.
در نظام فئودالی هم ارباب و هم واسال حقوق و وظایفی داشتند. ارباب
متعهد میشد از واسال خود و تیول او محافظت کند و برای این منظور در صورت
لزوم به جنگ برود. ارباب همچنین متعهد میشد که مواظب باشد در صورتی که یک
واسال به شکستن سوگند خود و یا هر جرم دیگری متهم شد، این فرصت را داشته
باشد که در برابر همتایان خویش از خود دفاع کند. در عوض واسال نیز متعهد
میشد که در خصوص مسائل نظامی و سیاسی هم به ارباب و هم دیگر واسال های
ارباب مشاوره بدهد. واسال همچنین قول میداد که به اربابش، به ویژه در
امور نظامی، یاری رساند.
بنابراین، اگر اربابش فرمان میداد، وسال می بایست، مجهز به ساز و برگ
و زره کامل، به جنگ برود. با این حال، برای این که جنگ برا ی واسال بیش از
حد وقت گیر و پرهزینه نشود ، این خدمت نظامی به چهل روز در سال محدود
میشد.
ارباب میتوانست از واسال خود تقاضای پول هم بکند. مواقع اضطراری، جنگ
های طولانی، یا رخدادهای مهم ، نظیر ازدواج بزرگ ترین دختر ارباب یا
شوالیه شدن بزرگ ترین پسر او، مستلزم چنین کمک های مالی بود.
پیمان فئودالی معمولا برای تمام عمر بود اگر چه در صورتی که واسال به
وظایفش عمل نمیکرد، پیمان بین او و اربابش می گسست. در آن صورت ارباب
وسال را از تیولش خلع ید میکرد واعلام میداشت که واسال باشد همهٔ آن
زمینی را که از او به تیول گرفته بازگرداند.
واسالی که پیمان فئودالی او گسسته میشد، روزگار سختی پیدا میکرد.
برای واسال ها غیرقانونی بود که اربابشان را ترک گویند مگر در موارد نقض
شدید پیمان وفاداری مانند تلاش ارباب برای کشتن واسال
اکثر نجبا هم ارباب بودند و هم واسال. واسال ها غالبا دارای املاک تا
اندازهای بزرگ معمولا واسال های دیگری را به خدمت میگرفتند. این کار
غالبا با علاقه و تمایل ارباب خود آن ها انجام میشد، چون بدین ترتیب آن
ها میتوانستند تعداد بیشتری جنگ جو در خدمت خود بگیرند.
به لحاظ نظری، سلسله مراتب فئودالی، یعنی رده بندی اربابان و واسال ها،
به شکل یک هرم در میآمد که پادشاه در راس آن بود. در ردهٔ بعد از پادشاه
واسال های شخصی او بودند، که خودشان اربابان واسال های زیردستشان بودند.
این هرم به پایین ادامه مییافت تا واسال های بدون واسال میرسید.
اما در عمل، نظام فئودالی هیچ گاه چنین منظم نبود. اولا نظم و ترتیب
هرمی ایجاب میکند که هر چه نجیب زادهای در سلسه مراتب فئودالی جایگاه
بالاتری داشته باشد، از قدرت بیشتری نیز برخوردار باشد. اما واقعیت این
بود که واسال ها غالبا قدرتمندتر از اربابانشان بودند. در واقع، اصلا
نامعمول نبود که واسال یک پادشاه بیشتر از خود او قدرت داشته باشد.
با رشد فئودالیسم، برخی واسال ها به بیش از یک ارباب سوگند وفاداری یاد
میکردند، چون می خواستند از بیش تر از یک تیول در آمد داشته باشند. نتیجه
این بود که این نجبا در سلسله مراتب فئودالی در یک زمان سطوح مختلفی را
اشغال میکردند.
۳:-سرمایهداری
سرمایه داری یک نظام اقتصادی است که در ان مالکیت ثروت و ابزار
تولید ثروت در دست افراد است نه در دست دولت. در این نظام زمین، نیروی
انسانی و سرمایه توسط افراد جامعه به صورت انفرادی یا شراکتی مورد داد و
ستد و مالکیت قرار میگیرد و سرمایه گزاری، تولید، توزیع، درامد، قیمت
گذاری و عرضه مواد و خدمات توسط تصمیم گیری های شخصی در یک اقتصاد بازاری
تعیین میشود. مشخصه بارز سرمایه داری این است که هر فرد مالک نتیجه زحمت
خود است و میتواند انرا به کارفرماها بفروشد.
۴:-امپریالیسم
اَمپـِریالیسم (به انگلیسی: Imperialism) طرفداری از حکومت امپراتوری. سیاستی که مرام وی بسط نفوذ و قدرت کشور خویش بر کشورهای دیگر است.[۱] رژیمی که بر اثر از میان رفتن خردهسرمایهداری داخلی و پدید آمدن تراستها و کارتلها دچار تورم تولید و کمبود مواد خام شود و برای بهدست آوردن مستعمره و بازار به دیگران تجاوز کند.
این مرحله از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن حاضر آغاز میشود. تدوین
تئوری مربوط به امپریالیسم و تجزیه و تحلیل پنج وجه مشخصه اساسی آن
میگوید:
- تمرکز و تراکم تولید و سرمایه موجب ایجاد انحصارها (مونوپولها) شد. انحصارها دراین مرحله نقش قاطع را در حیات اقتصادی بازی میکنند.
- ترکیب سرمایه بانکی و سرمایه صنعتی به پیدایش سرمایه مالی و الیگارشی مالی منجر گردید.
- صدور سرمایه به جای صدور کالا اهمیت ویژهای کسب میکند.
- ایجاد اتحادیهها و کنسولهای انحصاری سرمایهداران، این اتحادیهها به صورت کارتلها، تراستها و کنسرسیومها جهان را از نظر اقتصادی بین خود تقسیم میکنند.
- پایان تقسیم منطقههای سرزمینهای جهان بین بزرگ ترین و ثروتمندترین دولت سرمایهداری و آغاز تجدید تقسیم آنها.
اساس اقتصادی و خصلت ویژه امپریالیسم عبارتست از تسلط انحصارها،
انحصارها در رشتههای مختلف کاملاً و همه جانبه اقتصاد و سیاست بزرگ ترین
کشورهای سرمایه داری را در حیطه اقتدار و زیر سیطره خود میگیرند و رقابت
آزاد از بین میرود. سلطه انحصارها در حیات اقتصادی با نفوذ و قدرت روز
افزون آنها در زمینه سیاسی همراه است که دستگاه دولتی را زیر فرمان خود
میکشند و تحت الشعاع منافع خود میسازند. در این مرحله سرمایه داری،
انحصارها امپراتوران قدر قدرتی در همه شئون هستند. خود لغت امپریالیسم نیز
از ریشه لاتینی ایمپریو (imperiu) به معنای امپراتوری مشتق میشود. در این
مرحله اشاعه کم و بیش دوران سرمایه داری در سراسر کره زمین جای خود را به
تکامل جهشی و فلاکت آور داد. این امر موجب شدت وحدت بی سابقه کلیه تضادهای
سرمایه داری یعنی تضادهای اقتصادی، سیاسی، طبقاتی و ملی گردید. مبارزه دول
امپریالیستی بر سربازار فروش و عرصههای سرمایه گذاری و بدست آوردن مواد
خام و نیروی کار ارزان و احراز تسلط جهانی، حدت بی سابقهای یافت که در
دوران تسلط بلامنازع امپریالیسم، امپریالیسم ناگزیر کار را به جنگهای
ویرانی آور میکشاند.
امپریالیسم در عین حال مرحله تلاشی سرمایه داری، مرحله پوسیدگی و
احتضار آنست. در این مرحله در مجموع سیستم جهانی سرمایه داری، شرایط برای
انقلاب اجتماعی نضج پیدا میکند. تضاد بین دول امپریالیستی و کشورهای
وابسته و مستعمره، تضاد بین خود دول امپریالیستی هرچه بیشتر شدیدتر
میشود. واضح است که تشدید تضادها و پوسیدگی ماهوی امپریالیسم به معنای
رکود و جمود مطلق سرمایه داری نیست.
تضادهای امپریالیسم موجب تسریع پروسه تبدیل سرمایه داری انحصاری به
سرمایه داری انحصاری دولتی گردیده است. این شکل در حالی که سلطه انحصارها
را بر زندگی مردم تقویت میکند نیروی انحصارها را با نیروی دولت در دستگاه
واحدی متحد میسازد تا حداکثر سود برای بورژوازی تامین شود و نظام سرمایه
داری حفظ گردد. ولی نه این شکل نه نظامی کردن حیات اجتماعی و اقتصادی کشور
و نه انتگراسیون (یعنی در هم آمیختگی و ادغام و تشکیل سازمانهای جدید
مافوق ملی، سیاسی و اقتصادی به منظور پیوستگی دول و انحصارات سرمایه داری)
نمیتواند پایههای سرمایهداری را نجات دهد. رشد تولید در برخی کشورهای
سرمایهداری هرگز نتوانسته است جلوی حدت یافتن تضادهای ملی و بینالمللی
سرمایهداری را بگیرد.
در حالی که سود و مافوق انحصارها افزایش مییابد، اتوماسیون (استفاده از وسایل خودکار در تولید) در شرایط سرمایهداری مصائب جدیدی برای زحمتکشان به بار میآورد.
سلطه انحصارها نه فقط علیه کارگران و دهقانان و دیگر زحمتکشان متوجه
است بلکه بر منافع قشرهای بورژوازی کوچک و متوسط زیان وارد میسازد.
واقعیات پوچ بودن تئوریهایی نظیر سرمایهداری خلقی و دولت بهروزی همگانی
را ثابت کرده است.
وجدان بشریت و خرد وی نمیتواند با بزهکاریهای امپریالیسم آشتی کند.
گناه دو جنگ جهانی که در آنها دهها میلیون انسان به هلاکت رسیدند بر
عهده امپریالیسم است. امپریالیسم ماشین جنگی بی سابقهای ساخته که منابع
عظیم انسانی و مادی را میبلعد، با تازاندن مسابقات تسلیحاتی برای دهها
سال آینده برنامههای تولید تسلیحات نوینی را تدوین میکند، حامل خطر جنگ
جهانی هستهای است که در صورت انفجار در آتش آن صدها میلیون انسان نابود و
کشورهایی به کلی منهدم خواهند شد.
فاشیسم
این رژیم ترور سیاسی و اردوگاههای مرگ، مولود امپریالیسم به سود
امپریالیسم هر جا که بتواند بر حقوق و آزادیهای دموکراتیک یورش میبرد،
شایستگی انسان را لگد مال میکند، نژاد پرستی میپروراند.
امپریالیسم مسئول محرومیتها و مصائب صدها میلیون انسان است، مسبب اصلی
پیدایش این وضع است که تودههای عظیمی در کشورهای آسیا و آفریقا و آمریکای
لاتین مجبورند در شرایط فقر، بیماری، بیسوادی، مناسبات اجتماعی عهد عتیق
زیست کنند و تودههای عظیمی به مرگ تدریجی و نابودی محکوم شوند.
سیر تکامل اجتماعی نشان میدهد که امپریالیسم با منافع حیاتی زحمتکشان یدی و فکری، اقشار اجتماعی گوناگون، ملتها و کشورها برخورد مییابد. علیه امپریالیسم تودههای همواره عظیم تر و جنبشهای اجتماعی، یکجا به مبارزه بر میخیزند.
نابودی امپریالیسم در سراسر جهان هم زمان انجام نمیگیرد. ناموزونی
تکامل اقتصادی و سیاسی کشورهای سرمایهداری در دوران امپریالیسم موجب
میشود که نابودی در کشورهای مختلف در زمانهای مختلف صورت گیرد.
۵:-استعمار
اِستِعمار واژهایست عربی و در بُن به معنای آبادی خواستن
است. ولی امروزه استعمار معنای نفوذ و دخالت کشورهای زورمند در کشورهای
ناتوان به بهانه آبادی و سازندگی است.ولی معمولاً استعمار در جستجوی به
تاراج بردن دارایی کشورهای دیگر بوده است.
استعمار عبارت است از سیاست دول امپریالیستی که هدفش برده کردن و بهره
کشی از خلق های کشورهای دیگر، خلق های کشورهای از نظر اقتصادی کم رشد است.
دول امپریالیستی برای تحکیم سیطره خویش مانع تکامل فنی و اقتصادی و فرهنگی
این کشورها میشوند. البته در قرون گذشته یعنی قبل از پیدایش امپریالیسم
نیز استعمار سرزمین های غیر وجود داشته ولی ما در تعریف خود به استعمار در
قرن بیستم توجه کرده ایم که خود به شکل تقسیم سرزمین های جهان و ایجاد
امپراتوری های مستعمراتی یکی از وجوه مشخصه دوران امپریالیستی است.
مستعمره: یعنی سرزمینی فاقد استقلال سیاسی و اقتصادی که کاملاً درهمه
شئون تابع دولت امپریالیستی استیلاگر است. این دولت و انحصارات
امپریالیستی آن از مستعمره به عنوان مواد خام و نیروی کار ارزان بازار
فروش کالاها و عرصه سرمایه گذاری های پرسود و همچنین به مثابه پایگاههای
نظامی و سوق الجیشی استفاده میکنند.
سیستم مستعمراتی امپریالیستی چیست؟ در کنار مستعمرات، کشورهای نیمه
مستعمره و وابسته نیز وجود دارد که در شئون مختلف سیاسی یا اقتصادی دارای
وابستگی ها و تابعیت های کم و یا زیاد نسبت به دول امپریالیستی هستند.
عبارت «سیستم مستعمراتی امپریالیسم» یعنی مجموعه همه مستعمرات، نیمه
مستعمرهها و ممالک وابسته که توسط امپریالیست ها مورد بهره کشی قرار
گرفته و تحت سلطه آنان قرار دارند. این سیستم در مرحله انحصاری سرمایه
داری به وجود آمد. در آغاز قرن کنونی چند کشور بزرگ امپریالیستی با توسل
به نیروی ارتش و واحدهای مستعمراتی و لژیون های خارجی، تقسیم سرزمین های
جهان را بین خود پایان داده بودند و از آن پس بارها برای تقسیم مجدد جهان
و تسخیر مستعمرات جدید با یکدیگر به جنگ و ستیز برخاستند. سرمایه داری به
یک سیستم جهانی ستم استعماری و تسلط مالی بر اکثریت عظیم مردم جهان توسط
مشتی کشورهای به اصطلاح جلو افتاده مبدل شد.
متروپل: یعنی کشور امپریالیستی صاحب مستعمره، انحصارات بزرگ کشور
متروپل با نیروی عظیم مالی و صنعتی خود سد کلانی به حساب غارت و بهره کشی
از مستعمرات به دست میآورند. به علت بازوی کار ارزان، کثرت منابع طبیعی و
ارزانی موادخام، سرمایه گذاری متروپل در مستعمره سودهای افسانهای به بار
میآورد. هم زمان با غارت آشکار مردم این سرزمین ها و ثروت های ملی آنان،
کشور مستعمره به زایده کشاورزی و مولد مواد خام متروپل مبدل میشود .
عقب ماندگی اقتصادی یکی از شوم ترین و سنگین ترین نتایج سلطه استعماری
است. انحصارات متروپل مانع تکامل صنایع و به ویژه ایجاد صنایع سنگین، مانع
رشد تکنیک و هم زمان با آن مانع تقویت کادرهای ملی میشوند. اقتصاد برخی
از این سرزمین ها را به اقتصاد مونو کولتریر «یک محصولی» مثل نفت یا نیشکر
یا قهوه یا مس مبدل میکنند که تمام سر رشته آن هم در دست انحصارات
امپریالیستی است. این امر خود بعداً دشواری های عظیم در راه ایجاد یک
اقتصاد ملی متوازن و همه جانبه به بار میآورد. مبادله نا برابر وجه مشخصه
تجارت بین متروپل و مستعمره، یکی دیگر از منابع سود کلان انحصارات است.
استعمار در دوران کلاسیک خود همواره حامی و پشتیبان مرتجع ترین قشرهای
محلی بوده، اشکال فئودالی و ما قبل فئودالی را همچنان پا برجا نگهداشته به
کمک آن ، اقتصاد را به عقب ماندگی و زحمتکشان را به فقر و گرسنگی محکوم
میکرده است. عقب ماندگی اقتصادی محصول غارت و سلطه انحصارات امپریالیستی
و نتیجه سیاست استعماری دول امپریالیستی است نه ثمره مناسبات اقتصادی
معمولی بین کشورهای فقیر و کشورهای غنی به طور اعم.
مبارزه علیه استعمار و فروریختن سیستم مستعمراتی: علیه سلطه استعماری،
علیه این غارت و سیطره سیاسی و اقتصادی خلق های کشورهای مستعمره و نیمه
مستعمره به پا خواسته و مبارزه شدیدی را برای آزادی ملی و استقلال آغاز
کردند. نهضت استقلال طلبی پس از انقلاب اکتبر وارد مرحله نوین و پرتوانی
شد و پس از جنگ جهانی دوم به دوران عالی تری گام گذاشت. موج نیرومند نهضت های رهایی بخش ملی طومار سیستم جهانی استعماری را در هم پیچید.
انقلاب های خروشان ملی ارکان امپریالیسم
را به لرزه در میآورد. لبه تیز این یورش جهانی متوجه آمریکاست که به
مدافع اساسی سیستم بهره کشی استعماری بدل شده است. در نتیجه این نبرد به
جای مستعمرات سابق در کشورهای نیمه مستعمره بیش از پیش کشورهای مستقل و
نوبنیاد پدید گشته و پدید میگردد.
ولی این مبارزه هنوز به پایان نرسیده است. مللی که در حال گسستن
زنجیرهای استعماری هستند به مراحل مختلفی از رهایی رسیده اند. بسیاری از
آن ها دولت های ملی تشکیل داده اند ولی همچنان برای تقویت استقلال سیاسی
خویش می کوشند و برای احراز استقلال اقتصادی راهی دراز در پیش دارند. ملل
کشورهایی که ظاهر مستقل ولی عملاً در قید وابستگی سیاسی و اقتصادی
انحصارهای بیگانه هستند برای مبارزه علیه امپریالیسم و رژیم های ارتجاعی و
استبدادی بپا می خیزند. نهضت آزادی بخش ملی در کنار جنبش کارگری کشورهای
پیش افتاده به یکی از عوامل عمده ضد امپریالیستی عصر ما بدل شده است. در
مقابل این موج عظیم، استعمار به روش های نوین بهره کشی متوسل شده اند که
مجموعه آن را استعمار نوین می نامند.
۶:-سوسیالیسم
سوسیالیسم (به انگلیسی: Socialism) اندیشهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی
است که برای ایجاد یک نظم اجتماعی مبتنی بر انسجام همگانی میکوشد،
جامعهای که در آن تمامی قشرهای اجتماع سهمی برابر در سود همگانی
داشتهباشند.[۱]
هدف سوسیالیسم لغو مالکیت خصوصی ابزارهای تولید و برقراری مالکیت اجتماعی بر ابزارهای تولید است. این «مالکیت اجتماعی» ممکن است مستقیم باشد، مانند مالکیت و اداره صنایع توسط شوراهای کارگری، یا غیر مستقیم باشد، از طریق مالکیت و اداره دولتی صنایع.